Shabahang00

این غزل بنا به درخواست دوست عزیز 

آقای امیر میم ، مجددا انتشار داده شده

فلک را سرسری منگر که این نیلوفری گردون

نه آن جام جمی باشد که چون افسانه پندارم

به دست خود زدم نقبی به دریای وجود عشق 

ندانستم که باید آن، چو یک پیمانه پندارم 

( ک. شباهنگ )

@@#@@@@@#@#####@@@@@#@#@

روزی شود که آیم، چون بادِ نوبهاران

دستم به زلف دلبر، اندر میان یاران

 

روزی که بندِ غربت، از پای خود بگیرم

نوشم ز لعلِ جانان، در جمع میگساران

 

آهی که سینه سوزد، در غربتش گذارم

دردم که جانگدازد، شویم به زیر باران

 

ای مدعی خدا را، تیغ از کَفَت بیافکن 

تا سر کنم نوائی، چون مرغ در بهاران

 

موجی که خشمِ ما شد، در حسرتِ خروش است

چشمی که اشک بارد، شد چشمِ چشمه ساران

 

رازی که بر مَلا شد، در صحن کوی و برزن

ترسم کشد که تسمه، از گُرده ی سواران

 

هر دم که نقشِ، دلبر اندر خیالم آید

پر میکشد ز دیده، سیمای گلعُذاران 

 

غم دیده این دل من، چون لاله های نُعمان*

پیمانه اش شده پر، با اشکِ غمگساران

 

تا این وطن بماند، پاینده و سرافراز

روید سپاه لاله، در قلبِ سبزه زاران

 

نبوَد عجب شباهنگ، لرزد ز آهِ سردی

آن جا که عرش لرزد، از آه سربداران



* لاله نعمان = شقایق 

 

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اگهی دیما موویز Vasil Jose ...چه كردم با خودم... Janelle گاه نوشته‌های من آشپزی خدمات اینستاگرام Que